درباره وبلاگ سلام دوست عزیزم، از اینکه به angelicallover قدم گذاشتی و باعث خوشحالی من شدی ممنونم. امیدوارم لحظات خوبی رو توی angelicallover سپری کنی. در ضمن، اگه درباره بیوگرافی من کنجکاوی، به پروفایلم سر بزنيد آخرین مطالب پيوندها
تبادل لینک هوشمند نويسندگان فرشته ی عاشق پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..! سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود.. یک شنبه 18 دی 1398برچسب:, :: 10:51 :: نويسنده : کامران
يه سیلی زد و گفت: تو بهم خیانت کردی!!! گفتم: تو هم بکن... چند ماهي گذشت....
سوار ماشین عروس ديدمش...
با خنده اومد طرفمو گفت: دیدی منم تونستم.. خندیدم و رفتم... بعد يه ماه که تو بيمارستان بستري بودم فهمید سرطان داشتم...!!! اومد ملاقاتمو و گفت: خیلی بی معرفتی... چرا اینکارو کردی؟!!! اشک تو چشام جمع شد... بهش گفتم: من تو عروسیت خندیدم...
...ولی تو توی ختمم گریه نکن... پنج شنبه 8 آبان 1393برچسب:, :: 9:6 :: نويسنده : کامران
ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ؟ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : " ﻋﺸﻘﻢ " ﺭﺍ ... ﮔﻔﺘﻨﺪ : "ﻋﺸﻘﺖ " ﮐﯿﺴﺖ ؟؟ ﮔﻔﺖ : " ﻋﺸﻘﯽ" ﻧﺪﺍﺭﻡ !! ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺑﺮﺍﯼ " ﻋﺸﻘﺖ" ﺣﺎﺿﺮﯼ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ .... ؟ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻋﺎﻗﻼﻥ ﻧﻤﯿﺸﻮﻡ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ... ، ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ... ﺩﻭﺭ ﻧﻤﯿﺰﻧﻢ .... ﻭﻋﺪﻩ ﺳﺮ ﺧﺮﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻫﻢ ...ﺩﺭﻭﻍ ﻧﻤﯿﮕﻮﯾﻢ .. ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ .... ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ، ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﻡ، ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﻤﺶ ... ﺑﯽ ﻭﻓﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ، ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ .. ﺑﺮﺍﯾﺶ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ .. ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ... ﻏﻤﺨﻮﺍﺭﺵ ﻣﯿﺸﻮﻡ ... ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻭﻟﯽ ﺍﮔﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ... ، ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ ..، ﺍﮔﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﮐﺮﺩ ، ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻭﻓﺎ ﺑﻮﺩ .. ﺍﮔﺮ ﺗﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ ﭼﻪ ... ؟ ﺍﺷﮏ ﺑﺮ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ " ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ" ﻧﻤﯿﺸﺪﻡ .......... پنج شنبه 8 آبان 1393برچسب:, :: 9:4 :: نويسنده : کامران
سلامتی روزی ک مامانم میاد تو اتاقم میگه پاشو دیگه پسرچقد میخوابی؟میاد نزدیکتر تکونم میده بازم میبینه بیدار نمیشم با جیغش بابام میاد تو اتاقم میبینه پسر شیطونش آروم خوابیده...
سلامتیه اون روز... روزی که داداشم میگه داداش جونم توروخدا چشماتو باز کن قول میدم داداش خوبی باشم برات یه بار دیگه نگام کن...
روزی که داداش بزرگم پشت در غسالخونه داد میزنه آروم تر بشوریدش تنش درد میگیره...
روزیکه مامانم با گریه میگه پسر میخواستم لباس دامادیتو ببینم حالا دارم کفنتو میبینم..
سلامتیه روزی که خیلیا که ادعا میکردن دوسم دارن حتی نمیان واسه آخرین بار ببینمن...
سلامتیه روزی که خیلیا میگن آخیییییش راحت شدیم سلا پنج شنبه 8 آبان 1393برچسب:, :: 9:0 :: نويسنده : کامران
شده بعضي وقتا ديگه دوستش نداشته باشي؟ يه چيز ِ خيلي کوچيک.... یه خاطره.... يه حرف....
یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 3:24 :: نويسنده : کامران
یکی را دوست میدارم یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 3:20 :: نويسنده : کامران
آدم بايد يه فولدر داشته باشه به اسم ويرانگر!...يه فولدری كه آهنگهايی رو كه يه جور خاصی دوستشون داره رو بريزه توی اون فولدر و نگهش داره برای روز مبادا... بعضی آهنگها، شخم ميزنه تموم روح و روان آدم رو...بعضی چيزها نمیتوونه و نبايد توی حاشيه باشه...بعضی شعرها. بعضی آهنگها. بعضی كتابها. رستورانها. فصلها، حتی يه قسمتهايی از پيادهروها، متفاوته با بقيه جاها...اونجا ضربان قلبت تند ميشه. حست يه جوری عجيب و غريب ميشه كه نمیتوونی تعریفش كنی....بعضی چيزها بايد وسطِ وسط زندگی پخش بشه بعضی آدمها هم از همين جنسن...نمیتوونی چشمت رو ببندی روشون...نمیتوونی فرار كنی از نگاهشون...حتی اگه خلاصه شده باشه توی يه قاب كوچيك...توی يه عكس...دور و نزديكش مهم نيست. یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 3:15 :: نويسنده : کامران
می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی بگذار منتـظـر بمانند !!! یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 3:11 :: نويسنده : کامران
دلم گرفته است… یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 2:54 :: نويسنده : کامران
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:, :: 2:38 :: نويسنده : کامران
اگرمن بزرگ نمی شدم، پدربزرگ هنوززنده بود... اگرمن بزرگ نمی شدم، موهای مادرم سفید نمیشد... اگرمن بزرگ نمی شدم، مادربزرگ در ایوان خانه باز می خندید... اگرمن بزرگ نمی شدم، هیچوقت نمی دیدمت ودلم برایت تنگ نمیشد... ای کاش من همیشه کودک می ماندم.. چقدرگران تمام شد بزرگ شدن ... چهار شنبه 11 دی 1392برچسب:, :: 11:9 :: نويسنده : کامران
از یه جایی به بعد یاد میگیری هرکی میاد تو زندگیت که خیلی دوسش داری یه روز میره
از یه جایی به بعد میفهمی نباید دل ببندی
از یه جایی به بعد میفهمی فقط و فقط یه چیزی تو زندگی باهات میمونه اونم تنهاییه. . .
از یه جایی به بعد دیگه دلت واسه کسی تنگ نمیشه
از یه جایی به بعد دیگه هرکی میخواد بهت نزدیک شه ازش فاصله میگیری. . .
از یه جایی به بعد - به همه چیز و همه کسی بی اعتنا می شی دیگه نه از کسی می رنجینه به عشق کسی دل می بندی
از یه جایی به بعد … دیگه دوست نداری هی چکسو به خلوت خودت راه بــِـدی . . .حتی اگه تنهایی کلافت کرده باشه
از یه جایی به بعد … دیگه حرفی برای گفتن نداری ساکت بودن رو به خیلی حرفها ترجیح میدی میری تو لاک خودت
از یه جایی به بعد … از اینکه دوستت داشته باشن می ترسی جای دوست داشته شدن ها،توی تن و قلب و فکرت می سوزه
از یه جایی به بعد … توی هیجان انگیزترین لحظه ها هم فقط نگاه می کنی و فقط سکوت ميکني ...!آره .... دقیقا حال این روزای منه ...
چهار شنبه 11 دی 1392برچسب:, :: 10:58 :: نويسنده : کامران
بــا خــیـلــی هــا مـیـتـونـسـتـیـم بـاشـیـم پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 9:3 :: نويسنده : کامران
یادته یه روز بهم گفتی: هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده، گفتم: اگه بارون نبود چی ؟ گفتی : اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمونم گریش میگیره، گفتم: یه خواهش دارم، وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار، گفتی: چشم، حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمیباره، تو هم اون دور دورا ایستادی و بهم میخندی پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 8:57 :: نويسنده : کامران
یادته یه روز بهم گفتی: هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده، گفتم: اگه بارون نبود چی ؟ گفتی : اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمونم گریش میگیره، گفتم: یه خواهش دارم، وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار، گفتی: چشم، حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمیباره، تو هم اون دور دورا ایستادی و بهم میخندی پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 8:57 :: نويسنده : کامران
يه دختر و پسر که روزي همديگر را باتمام وجود دوست داشتن ، بعد از پايان ملاقاتشون با هم سوار يه ماشين شدند و آروم کنار هم نشستن ... دخترميخواست چيزي را به پسر بگه ، ولي روش نميشد ...! پسر هم کاغذي را آماده کرده بود که چيزي را که نميتوانست به دختر بگويد در آن نوشته شده بود پسر وقتي ديد داره به مقصد نزديک ميشه، کاغذ را به دختر داد . دختر هم از اين فرصت استفاده کرد و حرفش را به پسر گفت که شايد پس از پايان حرفش پسر از ماشين پياده بشه و ديگه اون را نبينه ... دختر قبل از اين که نامه ي پسر را بخواند ، به اون گفت : ديگه از اون خسته شده ، ديگه مثل گذشته عشقش را نسبت به اون از دست داده و الان پسر پيدا شده که بهتر از اونه ..!پسر در حالي که بغض تو گلوش بود و اشک توي چشماش جمع شده بود ، با ناراحتي از ماشين پياده شد............در همين حال ماشيني به پسر زد و پسردرجا مــُـرد ... دختر که با تمام وجود در حال گريه بود ، ياد کاغذي افتاد که پسر بهش داده بود!وقتي کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود: پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 8:51 :: نويسنده : کامران
تنهایی یعنی حتی وقتی میای نت , میری تو مدیریت وبت ... سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:, :: 22:52 :: نويسنده : کامران
شبه..... سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:, :: 22:48 :: نويسنده : کامران
يه وقتايي هست كه هي بيدار مي موني با خودت ميگي: الانه كه زنگ بزنه... الانه كه اس بده... و همين روال ادامه پيدا ميكنه تا زمانيكه باورت ميشه واقعا رفته... سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:, :: 22:45 :: نويسنده : کامران
من:خدایا این همه درد برای چیه؟به ظرفیت من فکر کردی؟؟ سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:, :: 22:43 :: نويسنده : کامران
پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم! ... د: اه... اصلا باهات قهرم.
پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟ د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟ پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا . د: ... واقعا که...!!! پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟ د: لوووووووس... پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها ! د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟ پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من! د: من از دست تو چی کار کنم... پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!! د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه. پ: صفای وجودت خانوم . د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونهبه شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره! پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...! د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟ پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی! د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من. پ: ... د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟ پ: ...... د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن... پ: ......... د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم... پ: خدا ن... (گریه) د: چرا گریه می کنی...؟؟؟ پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟ د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند. پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟ د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما . پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم . د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟ پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی خوب آوردم. د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد. پ: ... د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟ پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز!، یک شیشه گلاب! و یک بغض طولانی آوردم...! تک عروس گورستان! پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...! اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم. نه... اشک و فاتحه نه... اشک و دلتنگی و فاتحه نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چنداندور... امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که... آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من.... دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...! نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...! بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم... یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, :: 1:33 :: نويسنده : کامران
شده يه چيزي تو دلت سنگيني كنه....؟؟؟خيلي سخته ادم كسي رو نداشته باشه... جمعه 14 تير 1392برچسب:, :: 22:23 :: نويسنده : کامران
دلم اس ام اس از نوع نصفه شبی می خواد ************************************* گل گرفته ام تا اطلاع ثانوی در قلبم را ، لطفا نگوید کسی “ دوستم داشته باش ” ************************************** گــــــاهی *********************************** خدایا . . . ********************************** خدایا یک مرگ بدهکارم و هزار آرزو طلبکار . . . *********************************** رد پاهایم را پاک می کنم سه شنبه 4 تير 1392برچسب:, :: 18:58 :: نويسنده : کامران
شنبه 1 تير 1392برچسب:, :: 20:12 :: نويسنده : کامران
یادته یه روز بهم گفتی: هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده، گفتم: اگه بارون نبود چی ؟ گفتی : اگه چشمای قشنگ تو بباره آسمونم گریش میگیره، گفتم: یه خواهش دارم، وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار، گفتی: چشم، حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمیباره، تو هم اون دور دورا ایستادی و بهم میخندی جمعه 31 خرداد 1392برچسب:, :: 15:46 :: نويسنده : کامران
عشق محكوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود، یعنی فراموشی، قلب تقاضای عفو عشق را داشت، ولی همه اعضا با او مخالف بودند!!! قلب شروع كرد به طرفداری از عشق، آهای چشم مگه تو نبودی كه هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی؟ ای گوش مگه تو نبودی كه در آرزوی شنیدن صداش بودی؟ و شما پاها كه همیشه آماده رفتن به سویش بودید، حالا چرا اینچنین با او مخالفید؟ جمعه 31 خرداد 1392برچسب:, :: 15:44 :: نويسنده : کامران
باید بفهمی وقتی دلت می گیره ... تنهایی دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : کامران
خوب به چشمانش نگاه كنيد......
دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, :: 11:23 :: نويسنده : کامران
قصه از اونجا شروع شد كه هردوشون خيلي اعصباني بودن.... دختر بر گشت به پسر گفت: اگه واقعا منو دوست داري بايد رگتو بزني... پسرك با بغضي كه تو گلوش بود دختر را نگاه كرد و برگشت... پسرك رگشو براي اثبات عشقش زد.... درحالي ك پسرك داشت تو بغل دختر جون ميداد.... دختر آروم زير لب گفت اگه دوسم داشتي هيچ وقت تنهام نميذاشتي..... كامران جمعه 24 خرداد 1392برچسب:, :: 17:11 :: نويسنده : کامران
بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی....
سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:, :: 22:53 :: نويسنده : کامران
|